- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
سحرها تازیانه، خون دلْ شب خوردهام بابا تشر از زجر و خولى موقع تب خوردهام بابا لب تو خیزران خورد و لب من درد میگیرد که من چوب وفادارى ازاین لب خوردهام بابا مرتب شانه گیسویم نخورده هیچ عیبى نیست ولى کعب نى و سیلى مرتب خوردهام بابا غذاى سیر بعد ازتو نخورده عمه و من هم همین یک لقمۀ نان را معذب خوردهام بابا تو سنگ بى شمار از کوفه خوردى بر روى مرکب منم اندازه تو پشت مرکب خوردهام بابا نمی گردم جدا دیگر ز تو، حتی به جان دادن قسم بر چادر خاکى زینب خوردهام بابا
: امتیاز
|
دوبیتی های شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
چه سازم من به حالِ زارم عمه از آن سیلی ببین بـیـمارم عمه بگـو با بچـههـای شهـر طعـنه كه من بابای خوبی دارم عمه ****************** رقـیـه عـالـمی بـاشـد گـدایـش تمامِ عـمـرِ من گـردد فـدایـش خدا قـسمت کنی روزی ببـیـنم ضریح کوچک امّا با صفایش ****************** دلم بیتـاب میبـیـنم پـدر جان تو را نایـاب میبـینم پدر جان بـرای دیــدن قــدری نــوازش تو را در خواب میبینم پدرجان ****************** امان از دختری که خسته باشد و قلب کوچکش بشکسته باشد امان از دخـتـری، کنج خرابه سری بر دامنش بنـشسته باشد ****************** چرا خون، هر دو لبهای تو بسته؟ و خاکستر به موهایت نشسته؟ کجا بودی پدر که غرق خونی؟ بگو پیشانیات را کی شکسته؟ ****************** به قـربان سرت ای نـور دیـده یـتـیـمی همچو من عـالـم ندیده سر و خاکستر و لبهای خونی بگـو بابا سرت را كی بـریده؟ ****************** روزگاری که بی تو سر میشد دشمنِ خـیره، خیـره تر میشد هر کجا قصد ضربه بر من داشت عـمـهام زودتـر سـپــر میشـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
بر طاق جنّان حك شده سیمای رقیه خـورشـید اسـیـرِ رخِ زیـبای رقـیـه مهـتاب كه شبهـا دل عـالـم بـربـاید یـك نـور ز رخـسارِ دل آرای رقـیه دل درحرمش سجده كنان حلقه به گوش است چون منـتـظرِ بخـشـش فردای رقیه گر هر دو جهان ابر شود اشك بریزد یك قـطـره ز هـر آبـلـۀ پـای رقـیـه هر کس نگـذارم به دلـم پای گذارد زیرا كه حـریـم دلِ من جـای رقـیه او راه رود اهلِ حـرم مستِ نظاره اشـكِ پـدرش از قـد و بـالای رقـیـه در عمر کمش آینۀ حضرت زهراست این گونه شـباهـت غـم بـابـای رقـیه با این كه غم كربوبلا سخت گران است سنگینتر از آن ناله و غمهای رقیه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
دوای گـریـه به حـالم طبـابتی دارد دلم به روضۀ امشب چه عادتی دارد حضور دل، دل مضطر، و اشک دریایی يقين كه فاطمه بر من عـنايتی دارد ز دست خسته پَرِ چادرش نمیافـتد به سـن کـوتـهش اما نجـابـتـی دارد مصیبتی به بلـندای دیدن سر نیست وداع غـنـچۀ پـرپـر حـكـايـتی دارد تمام عقدۀ ما سن و سال اين بيبيست مگر كه سيلي بر او حلاوتی دارد؟ دو چشم تار و کبودی صورت ماهش ز شـرح سيـلی مـادر اشارتی دارد به ساق پای شکسته، قسم به قدّ خم كجا سه ساله چنين قد و قامتی دارد؟ دلم به لرزه درآمد خرابه غوغا شد يزيد از این همه غم خواب راحتي دارد؟ رقیه سر به بغل ناگهان زمین افتاد میـان ذکـر پـدر هـم عـبـارتی دارد تـمـام صبـر رقـیـه، مـرا بـبـر بـابـا مگر که این دل تنگم چه طاقتی دارد؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
روزگاریست که با گریه هم آغوش شدم در پـی آیـنـهام؛ آیــنـه بـر دوش شـدم هیچ کس از من آواره سراغی نگرفت در خـرابـات غم انگار فـراموش شدم به گمان همه از خستگیام خوابم برد غافل از آن که من از هجر تو بیهوش شدم بین هر کوچه و هر طعنهای و هر سیلی هرکجا از تو خبر بود همه گوش شدم آه فـریـاد رسـم شـد که طبـیـبـم بـرسد تا زدم بوسه به لبهای تو خاموش شدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قدری مرا به سوز غـمت استحاله کن این ظـرف بیعـیار دلـم را پـیـاله کن شـاعـر شـدم غــزل بـنـویـسـم بـرای او آن لحظهای که رشتۀ فکرم گسسته شد همچون کـبوتران حرم دسته دسته شد صـبـح ازل نــوای لــبــم یـا رقــیـه بـود وقـتی مـیان فـکـر و خـیـالـم قـدم زده یعـنـی محـاسـبـات دلـم را به هـم زده باز این چه شورش است و که در اوج واهمه ست زیـبـاترین سـتارۀ حـیـدر، فـرشته بود آری، شبیه حضرت مادر، فرشته بود روح الامـین فـقـط در این خـانه میزند از مهر و عاطفه چه بگویم، لبالب است تـنهـا دلـیـل روشـنی راه مـذهب است زینب خودش که هر دو جهان مبتلای اوست با خـنـدهاش دو کار فـریـبـنـده میکـند دل را به آه قـدسـی خود زنـده میکند گـل در کـنـار هـاله احـساس دیـدنیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
بـا کــاروان نـیـزه سـفـر میکـنم پـدر با طعـنههای حـرمله سـر میکـنم پدر مانـنـد خواهـران خـودم روی نـاقـهها در پیـش سنگ سیـنه سپر میکنم پدر از کــوچــۀ نـگــاه وقــیـح یـهــودیـان بـا یـک لـباس پـاره گـذر میکـنم پدر حالا برو به قصر ولی نیمه شب تو را بـا گــریههای خویش خبر میکنم پدر این گریه جای خطبه کوبنده من است من هم شبـیه عـمّه خـطر میکـنم پدر بــا دیـدن جـراحت پـیـشـانی ات دگـر از فکر بوسه صرف نظر میکنم پدر شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لـطـف تو خورشید روی نیـزه سحر میکنم پدر امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت در این قـمار عـشق ضرر میکنم پدر
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
در خرابه دختری نشسته گریه میکند دلشکسته، دست بسته، خسته گریه میکند باز، این چه شورش است دشت را که بعد تو کـوه هم نماز را نـشـسته گریه میکند تـاب دیـدن کـبـودی دوباره را نداشت آسـمان که با دل شکـسته گریه میکند این میان دل من است شرمگین و روسیاه در عزای بیعتی که بسته گریه میکند! تازیـانهها غـلاف میشود، زنی هنوز بر مزار کودکی نشـسـته گریه میکند
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
گل بود و جز به شبنم اشکش وضو نداشت جز روی باغبان دل شب آرزو نداشت رخـسارهاش حـکـایت بازار شام کرد با آن لباس حـاجـت راز مگـو نداشت چـشمش اگرچه بر در ویرانه باز بود معلوم شد ز حرکت دستش که سو نداشت آن پا که زخـم آبـلهاش لب گشوده بود چون پای عمهاش رمق جستجو نداشت کار از حنا و شانه کـشیدن گذشته بود گویی به زیر معجر صد پاره مو نداشت در زیـر تـازیـانـه امـانـش بـریـده بود میخواست نالهای کند اما عمو نداشت
: امتیاز
|
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود آن کودکی که از غـم او سالخورده بود در گـوشـۀ خـرابـه، به جـای سـتـارههـا تا صبح، زخمهای تنش را، شـمرده بود از ضعف، نای پاشدن از جای خود نداشت آخر سه روز بود، كه چیزی نخورده بود با دست های كوچـكـش، آرام و بـیصدا از فرط درد، بازوی خود را فشرده بود این نیمه جان مانده هم از، لطف زینب است ورنـه هـزار مـرتـبـه در راه مُـرده بود پیش از طلوع، بانوی گوهر شناس شهر آن گـنـج را به دست خـرابه سپـرده بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
من آن شمعم که آتش، بس که آبم کرده خاموشم همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم اگر بیمار شد کس، گل برایش میبرند و من به جای دسته گل باشد سر بابا در آغوشم پس از قتل تو ای لب تشنه، آب آزاد شد بر ما شرار آتش است این آب بر کامم، نمینوشم تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد! به جان مادرت، هرگز کفن بر تن نمیپوشم ز زهرا مادرم خود یاد دارم رازداری را از آن رو صورت خود را ز چشم عمه میپوشم دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد گوشم اگر گاهی رها میشد ز حبس سینه فریادم به ضرب تازیانه قاتلت میکرد خاموشم فراق یار و سنگ اهل شام و خنده دشمن من آخر کودکم این کوه سنگین است بر دوشم سپر میکرد عمه خویش را بر حفظ جان من نگردد مهربانی های او هرگز فراموشم دو چشم نیمه بازت میکند با هستیام بازی هم از تن میستاند جان هم از سر میبرد هوشم بود دور از کرامت گر نگیرم دست میثم را غلام خویش را گر چه گنه کار است، نفروشم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
من از این بازی دنـیا گـله دارم بابا دل خون از سفر و فاصله دارم بابا جای خلخال در این راه پُر از شمر و سنان دور پـاهـام چـرا سـلـسـله دارم بابا من که با پای پـیـاده نـدویدم هـرگز زیـر پـایـم چـقـدر آبــلـه دارم بـابـا چشمت از خرمن موهام اگر کرده سوال دو سه تا سوخته گیسو بله دارم بابا محرمی نیست در این بادیه جز عمه و من تـرس از بیکـسی قـافـلـه دارم بـابا با یتیمی من این حرمله شوخی کرده من چه مقدار مگر حوصله دارم بابا عمهام نیز شبی رو به نجف کرده و گفت من دلی سوخته از حرمله دارم بابا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها قبل از شهادت
مرغ بسمل شدهای بال و پرش میسوزد کودکی زندگیاش در نظرش میسوزد دخـتری که وسط خـیـمهای گیر افتاده اولین شـعـله که آید سپـرش میسوزد سپرش سوخـتـه و چادرش آتش گیرد تا تکانی بخورد موی سرش میسوزد بعد از آن قائله دیگر کمرش راست نشد اثر سوخـتـگی دور و برش میسوزد تا رسـد قـطـره اشـکی سر زخم گونه ناگهـان گوشه چشمان ترش میسوزد شـدهام مثـل هـمان مـادر محزونی که هـمـه شـهـر ز آه سـحـرش مـیسوزد عمه؛ آن شب که مرا روی هوا میآورد ریشۀ موی سرم بین اثـرش میسوزد تـا تــرکهـای لـب تـشـنـۀ بـابـا دیـدم جگرم گفت: هنوزم جگرش میسوزد بعد از آنی که لبانـم به لـبانش چـسبید سینهام از نفس شـعـله ورش میسوزد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر بابا
بر نیـزههـا از دور میدیـدم سرت را بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟ چـشـمانـم از داغ تـو شد بـاغ شـقـایق در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را ای کاش جای آن همه شمشیر و نیـزه یک بار میشد من ببوسم حنجرت را بـابـا تو که گـفـتی به ما از گوشـواره هـمراه خود بردی چرا انگـشـترت را یـک روز بــودم یــاس بـاغ آرزویـت حـالا بـیـا با خـود بـبـر نـیـلـوفـرت را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
میکُشد بابا مرا چشم ترت از یک طرف دیدنِ مویِ پر از خاکسترت از یک طرف خشکیِ لبهات از یک سو مرا بیچاره کرد نا مرتب بودنِ موی سرت از یک طرف بودنِ سر با چنین وضعی ز یک سو میکُشد قـصۀ تلـخ نـبـودِ پیکـرت از یک طرف بابت رنجِ دو مطلب عمه خیلی گریه کرد پیرهن از یک طرف انگشترت از یک طرف دوریت از یک طرف بابا مرا میداد عذاب خجلت و شرمندگی از خواهرت از یک طرف گیسوان درهمت از یک طرف جانم گرفت حالت رگهای سرخ حنجرت از یک طرف از روی نـیـزه دوتایی سایـبـانـم بـودهاید تو خودت از یک طرف آب آورت از یک طرف
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
امشب خـدا دعـای مرا مستجاب کرد بـابـا مـرا برای خـودش انتخـاب کرد من که تـوان پـا شدن از جـا نـداشـتـم خیرش قبول عـمه دوباره ثـواب کرد با اینکه من خودم پُـر درد و جراحتم زخـم لب تو زخـم لـبـم را کـباب کرد دروازۀ پُر از غـم ساعات یک طرف مـا را یـزیـد وارد بــزم شـراب کـرد درشـام، شـام دخـتـر تو تـازیـانـه بود عـمه تمام خرج سفـر را حساب کرد زجری که من کشیدهام از دشمنت پدر عکسی کبود از رخ دُردانه قاب کرد گـفـتم نزن که بال و پـرم درد میکند اما چه سود خواهش من را جواب کرد من نـذر کـردهام که ببـوسم لب تو را حـالا خـدا دعـای مـرا مستجـاب کرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
شام غمهاى من غمزده را آخـر نیست لالهاى همچو تن خونى من پرپر نیست گوشه پلک گشا صورت من خوب ببین شک نکن دختر تو پیر شده مادر نیست یا که پاى سر تو جـان دهم امشب بابا یا به والله قسم دخـتـر تو دخـتر نیست آنکه شمشیر کش است دست زخیمى دارد ضربه سیلیاش از ضرب لگد کمتر نیست گـیـسوانـم هـمه خـیـرات سـر تو دادم پنجهاى نیست که پیچیده به موى سر نیست کاش هـمراه سرت رأس عـمو میآمد تا نشانش بدهم بر سر من معجر نیست تا که بر خواهرم اظهار کنیزى کردند کس نگفتا مگر او دختر پیغمبر نیست گردنم درد گرفت بس که پى تو گشتم ز سر نیزه سوارت سرى بالاتر نیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
از کـینهها گرفت کسی استخاره را آتش کشید معجـر و گوشه-کناره را میسوخت تار و پودِ تنم، دیدم عدهای بُردند از تو پـیـرهـنِ پـاره پـاره را راه فرار بسته و حتی به غیر از آب بستند روی ما به خـدا راه چاره را بابا نبودی و همهٔ خیمهها که سوخت دیدم میان دست کـسی گـاهـواره را عـمه پـناه من شد و در بین ازدحام بُـردند از سه سالهٔ تو گوشـواره را بـردیـم تا به شـام، سـرِ نـیـزهها تبِ گودال و علـقمه، غـمِ دارٱلاماره را گفتند به ما خارجی و این دلم شکست دیـدم به سمتِ کهنه لـباسم اشاره را دلتنگ بودم و شبِ ویرانه سرد بود با گریه تا به صبح شمرده ستاره را!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم کاخ اگر کوه احد باشد خرابش میکنم پـردههای قـصر افـتاد از طنـین نالهام کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم مدح باب علم طاها گرچه اینجا باب نیست در میان شامـیان امـروز بابش میکنم یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست می نویسم بعدها صدها کتابش میکنم دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی در شعـاعـم ذرّه بـاشد آفـتابـش میکنم از خـدایم اذن دارم زیر سقـف گـنـبدم هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته با خدا در روز محشر بیحسابش میکنم سفره دار روضۀ بابا منم، با دست خویش گـندمی گر نـذر گردد آسیـابش میکنم زنده باشم بعد از این ای عمه جان گهوارهای عاقـبت میسازم و نذر ربابش میکنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
روى دیـوارِ خـرابه نقـش غربت میکنم ناخوشیها را عزیزم! با تو قسمت میکنم نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاى خواب اینچـنـین هـسـتم ولى بابا قـناعت میکنم بعدِ هردشنام از خولى و زجر و حرمله مینشینم گوشهاى با عمه صحبت میکنم دستِ دخترها که در دستِ پدرها میشود در خودم سر میبرم،با خویش خلوت میکنم دخـتران شـام با من بـیوفـایـى میکـنـند هر چقدر هم که به آنها من محبت میکنم از تو دلگیرم پدر، من را ندیده رفـتهاى لکنت من را ببخش بابا، جسارت میکنم
: امتیاز
|
مناجات با امام، زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با سر مطهر پدر
در سیـنـه، نـیّـتم همهاش نذر تو حسین حـالِ عـبـادتـم هـمهاش نـذر تو حـسین خـرده فـروش نیستم و عـمده میدهـم یکجـا محـبّـتـم هـمهاش نـذر تو حسین روزِ ازل خدا گل من را که میسرشت بنـوشته قـسمـتم همهاش نذر تو حسین تـا زنـدهام بـرای شـما سیـنـه مـیزنـم نیـرو و قـوّتـم هـمهاش نـذر تو حـسین از لطف مـادرم همه عـمرم فـقط شده این جمله عادتم: همهاش نذر تو حسین مادر، پـدر، برادر و خواهـر، قـبـیلهام این جان و ثروتم همهاش نذر تو حسین فـرموده است پیـر جماران به عالمی: ارکـان نهـضتم همهاش نذر تو حسین در اوج روضه، گـاه فـقط آه میکـشم این آه حـسرتـم هـمهاش نذر تو حسین ************* کنج خرابه بغض گلویش گرفت و گفت: این اوج غـربتم همهاش نذر تو حسین مـویـم به یـاد زلـف تو بـابا سپـیـد شد غرق شباهتم... همهاش نذر تو حسین هر ضلع و هر وجب ز تنم درد میکند دردِ مـساحـتـم هـمهاش نـذر تو حسین لکنت زبان گرفتهام از بعدِ... بگذریم اصلا فصاحـتم هـمهاش نذر تو حسین گـفتم گـله کـنم ز تو اشکـم امـان نـداد خوردم شکایتم، همهاش نذر تو حسین
: امتیاز
|